فکر می کنم هر کس برای تنهایی اش کنجی دارد. یکی شاید روی بالش گریه کند. یکی توی کاغذ. یکی هم مثل من شاید کیبورد را بگذارد روی پایش و تند و تند تایپ کند. الان که این را می نویسم تنهایی کنارم نشسته است. من به جای نه ماه، نوزده سال تنهایی را توی شکمم نگه داشتم. تنهایی از آب و غذای جان من خورد و رشد کرد. شد یکی شبیه خودم. شد خودم. حالا مدتی است تنهایی به دنیا آمده. دست به دست من در کوچه پس کوچه ها، در خانه ها، در مهمانی و حتی در خلوت های دو نفره عاشقانه ام کنارم می نشیند و وقتی می خواهم خیلی احساس خوش بختی کنم. وقتی می خواهم به کسی وابسته شوم. وقتی می خواهم صمیمیت را مزه مزه کنم، یک هو داد میزند:

- هی رفیق! من هنوز اینجام.

بعد یک دفعه از چاله ی وابستگی، صمیمیت و دوستی می پرم بالا و راهم را روی جاده صاف، تک و تنها، ادامه می دهم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سئوي سايت ناقوس بیداری Terry پاسخ فیزیک لقمه ای نگین کویر پرتال اطلاع رسانی تور های گردشگری رمان بی وفا مداح اهل بیت , حاج سید محمد مَهدی دفترچه